م. رنجبربر هيچكس پوشيده نيست كه كتاب كيمياگر نوشته پائلوكوئيلو نويسنده برزيلى الاصل تقليدى است محض از يكى از داستان هاى مثنوى (دفتر ششم).
نويسنده اين اثر بدون آن كه كوچك ترين تغييرى در پيرنگ و طرح اصلى داستان بدهد داستان مولوى را گرته بردارى و با كمى تغيير دوباره ارائه كرده است.
معمولاً رسم بر اين است كه برخى نويسندگان داستان خود را از افسانه ها و داستان هاى قدما الهام مى گيرند. آن ها داستانى كاملاً متفاوت ارائه مى دهند و چيزى فراتر از آن چه هست بازگو مى كنند. آنچنان كه ژان آنوى نمايشنامه سوفوكلس يعنى آنتيگونه را بازآفرينى مى كند و مطلبى كاملاً متفاوت با اصل خود ارائه مى دهد. در هر حال داستان مولوى حسب حال مردى است كه در خواب مى بيند كه در كشور مصر گنجى نهفته است و بلافاصله براى تصاحب گنج به راه مى افتد و پس از طى مسافت زياد از طريق نگهبانى در شهر درمى يابد كه گنج در همان مكان و محل زندگى خود او نهفته شده و اين مسير را بى خود طى كرده است.
در داستان كيمياگر هم روال بر همين منوال است با اين تفاوت كه شخصيت اصلى داستان از كشور اسپانيا راهى مصر مى شود در صورتى كه در داستان مثنوى شخصيت داستان از بغداد راهى مصر مى شود. در اثر كيمياگر نويسنده به عمد كشور اسپانيا را برگزيده تا به طور غيرمستقيم دنياى مسيحيت را رودرروى دنياى مسلمانان قرار دهد و در پايان اين گونه وانمود كند گنج اصلى در همان كشور اسپانيا بوده و مسافر بى دليل دل به گنجى مبهم در كشورهاى اسلامى بسته است.
بايد به اين مسأله توجه داشت كه همواره غربيان به تجربيات و اندوخته هاى مشرق زمين علاقه مند بودند و اين اطلاعات را به يغما برده اند و در مقابل به گونه اى برخورد مى كنند كه فرهنگ و تمدن شرق فاقد ارزش است، در صورتى كه در خفا به چپاول اطلاعات و اندوخته هاى شرقى مبادرت مى ورزند. آنچنان كه تولستوى، بورخس، ماركز و بسيارى از نويسندگان از داستان ها و حكايات ايرانى چون داستان هزار و يك شب بهره ها بردند و طرح اصلى داستان هاى خود را پس از مطالعه داستان هاى ايرانى تدوين كرده و به صراحت به اين مسأله اعتراف كرده اند.
غربيان از كتاب او تحت عنوان يك اثر «كلاسيك مدرن» ياد مى كنند. اين اثر با اهداف و نيات استعمارى هم سويى دارد به همين دليل به شدت مورد حمايت ادبيات استعمارى است. در بررسى نقدهاى ادبى غرب مشاهده مى شود كه حتى يك نقد كه به طور اصولى به بررسى اثر پرداخته باشد وجود ندارد و تمام نقدها جنبه تبليغى دارند.
به طور كلى منتقدين غرب، اثر فوق را يك افسانه (Fable) مى دانند كه داراى رگه هايى از سورئاليسم و رمانتيسم است.
كوئيلو در اين اثر مضامين و بن مايه هاى شرقى را با بن مايه فرهنگ غرب در هم تنيده است و به همين دليل اثر او يك اثر كلاسيك مدرن شناخته شده است. او ديدگاه غربى «به دنبال آرزوها و اميال شخصى ات باش» را با برخى مباحث شبه عرفانى تلفيق كرده تا خواننده به درستى متوجه بخش تلقين پذير اثر يعنى دورى جستن از تعقل و روى آوردن بدون چون و چرا به خواسته هاى درونى نشود. او با طرح اين مسأله كه هر انسان «افسانه شخصى» دارد بر آن است تا به انسان بقبولاند كه تمامى آرزوهاى فردى دست يافتنى است. آرزوهايى كه بيشتر به هوس شبيه است تا تمايلات عرفانى.
«هركجا كه قلبت باشد گنجت همان جا است.» ص ۱۹۶
به عبارت ديگر ما در عرفان يك مبحث مشابه همين مسأله داريم اما مسأله كاملاً جنبه الهى و آسمانى دارد. اين مسأله به خوبى در كتاب حلاجى نشده به همين دليل در پايان راه پس از كنار گذاشتن جنبه هاى شبه عرفانى كه خوب قوام نيافته جنبه مادى آن در ذهن فرد مى ماند و به او مى گويد كه به دنبال خواسته هايت باش.
بايد به اين مسأله مهم توجه داشت كه غرب همواره برداشت اشتباهى از عرفان و باورهاى شرق داشته. آن ها تمامى مباحث عرفانى ما را از منظر مادى تفسير مى كنند.
تفسير آن ها از اشعار خيام، حافظ و مولوى تفسير مادى است و مدام اين مسأله كه بايد دم را غنيمت شمرد، از زندگى لذت برد و به دنبال اميال درونى بود را تبليغ مى كنند.
درصورتى كه تمام تعاليم انديشمندان شرقى ما رنگ و بوى الهى دارد و از جنس مادى نيست.
كوئيلو از سويى، توجه به آرزوهاى درونى را مطرح مى سازد و از سويى، از طريق راوى سعى در طرح مسايل شبه عرفانى دارد تا گرايشات درونى پسرچوپان را آسمانى مطرح سازد.
اصولاً انسان هايى كه در پى اميال درونى و هوس هاى زمينى هستند به دنبال وسيله اى براى توجيه رفتار خود مى باشند و اگر هم شجاعت دنبال كردن هوى و هوس هاى خود را ندارند با مطالعه كتاب هايى از اين دست به انجام كار ترغيب مى شوند.
در حقيقت خواننده امروزى پس از مطالعه اين كتاب با كنار گذاشتن بخش هاى ضعيف و كم مايه عرفانى تنها به اين مى انديشد كه بايد درپى خواسته هاى درونى خود باشد در حالى كه چنين برداشتى در عرفان شرقى بايد به دقت و حساب شده توضيح داده شود تا فرد مذكور به اشتباه به دنبال اميال زمينى خود نرود. اصولاً تعليم اينگونه مطالب در عرفان براى گروه خاصى كه در پى كشف الشهود هستند قابل اجرا است و بيان مباحث عرفانى آن هم ناپخته و بى سامان براى عموم عوارض نامطلوبى را ايجاد مى كند. در حقيقت در كتاب ياد شده به درستى مقوله مورد نظر يعنى در پى خواسته هاى درونى رفتن مورد بررسى قرار نگرفته است. به همين دليل مخاطبان اثر گرايشات الهى و خداجويانه را با اميال شخصى و فردى خود اشتباه مى گيرند.
از اين رو فرد مذكور ممكن است گمان كند براى به دست آوردن خواسته هاى فردى خود بايد به هر كارى دست بزند و خيلى چيزها را از دست بدهد. آن ها حتى وقتى در عمل دست به يك كار نابخردانه مى زنند اخلاق و مسايل معنوى را نيز ناديده مى گيرند، و از تعقل و عقل گرايى دورى مى جويند.
در طول داستان هم جوان در پى عشق زمينى و ثروت است اما در اثر مجاورت با طبيعت و تحت تعليم قرار گرفتن به برخى مسايل پى مى برد.
جداى از اين كوئيلو يك فرد غربى كه نماينده ملت غرب است را به سرزمين مسلمانان وارد مى سازد. درست مثل رابينسون كروزوئه كه با توجه به اهداف استعمارى خلق شده است. در اين اثر پسر چوپان صاحب ايده هاى نو است، با استعداد و باهوش است او هر كجا كه وارد مى شود برتر بودن خود را ثابت مى كند. دادن ايده هاى جديد به فروشنده بلور، تحت تأثير قرار دادن طايفه عرب و به دست آوردن منصب مشاور قبيله تمامى بيانگر اين مسأله است كه غربيان بر شرقيان برترى دارند و آن ها بايد هدايت گر و مشاور اصلى باشند. بايد به اين مسأله اشاره داشت كه تميز كردن مغازه بلورفروشى نيز به نوعى پاك كردن تمام سنن و اعتقادات مردم منطقه است.
«پسر جوان براى مرد بلور فروش بركت است.»
در طول داستان هم برخى شيطنت ها ديده مى شود.
مثل دزديدن پول پسر چوپان و بلافاصله پس از آن توصيف مردمى كه نماز مى خوانند. چسباندن اين دو صفحه در كنار هم ناخودآگاه ذهن خواننده را به تلفيق اين دو رويداد با هم هدايت مى كند.
جاى تعجب است كه او از نماز خواندن مسلمانان به عنوان رسوم كافران ياد مى كند (ص ۸۳) نويسنده بر آن نيست تا اندوخته ها و تجارب ناب جهان اسلام را معرفى كند او تنها به بيان برخى مراسم مذهبى اكتفا مى كند.
كوئيلو در بيان نشانه ها هم كه اينچنين بر آن تأكيد مى ورزد عاجز است و به درستى به رمزگشايى نمى پردازد. در واقع نشانه ها آنچنان واضح و ساده هستند كه نيازى به رمزگشايى ندارند.
به طور كلى نويسنده در طرح مباحث شبه عرفانى به كلى گويى پرداخته و نماى ظاهرى آن را طرح كرده است.
«با قلب بايد براى درك جهان كوشيد»
«انسان خوشبخت خدا را در درون خود دارد» ص۱۹۹
منتقدين غربى خود بر اين باورند كه در اين كتاب فلسفه مورد تأييد غرب با تصوف و عرفان شرقى درهم تنيده شده است. كوئيلو اين گونه تفسير مى كند كه انسان هايى كه جرأت دنبال كردن روياهاى شخصى خود را ندارند به پوچى و بدبختى مى رسند.
جالب اين است كه در هيچ يك از نقدهاى سفارشى صحبتى از الهام پذيرى كوئيلو از مولوى نشده است و تمامى موارد فوق را به خود او نسبت مى دهند. خود كوئيلو هم هيچ اشاره اى به اين موضوع نمى كند و تنها از اسكاروايلد و داستان نرگسش صبحت مى كند. منتقدين غربى خود اذعان دارند كه او اديب و فيلسوف نيست.
در واقع كوئيلو در بيان سير و سلوك مورد نظر خود عاجز است و آنچنان به مسايل مطروحه اشراف ندارد. او با جايگزينى طلا با مفهوم آرمان درونى ظاهراً مى خواهد مسأله را غير دنيوى نشان دهد اما به فلسفه غربى صحه گذاشته و مسأله را كاملاً دنيوى نشان داده است.
نويسنده نتوانسته آنچنان كه بايسته است مفهومى معنوى از ماجراى گنج و طلا القاء كند. زر او بى شباهت به زر مادى نيست تنها جضور برخى پراكنده گويى هاى شبه عرفانى خواننده را سردرگم مى كند.
بحث نشانه ها و پيام جهان نيز موضوع جديدى نيست و در غالب مباحث عرفانى مطرح شده است.
كوئيلو بر آن است تا با استفاده از نحله سورئاليسم كه نوعى فراواقعگرايى به حساب مى آيد انسان را آزاد و رها نشان دهد به گونه اى كه طبيعت منتظر است تا به خواسته هاى او جامع عمل بپوشاند. براساس انديشه سورئاليسم، ذهن بايد آزاد و رها باشد او تنها خواص غيرعادى را به اشياى عادى نسبت داده است.
در طول داستان نوعى گرايش به بيان حقيقت و رمزگشايى ديده مى شود اما در عمل تنها خواننده كنجكاو باقى مى ماند كه در نزديكى اهرام مصر چه اتفاقى رخ مى دهد. نويسنده بسيار سعى كرده تا كمبودها و نقايص كار خود را با تصاوير تأثيربرانگيز و رمانتيك وار برطرف سازد.
در حقيقت او از هر جريان و شيوه ادبى يك تكه اى را به عاريت گرفته است و هيچ چيز از انديشه و احساس او ساطع نشده و بدين ترتيب است كه غربيان او را فردى اديب نمى دانند.
برخى از منتقدين بر آن هستند تا اثر كوئيلو را منطبق با افكار و آراى يونگ بدانند. يونگى كه سخن از روانشناسى اعماق دارد. اصولاً دست يابى به تفكر يونگ مشكل است چرا كه ما شاهد تعدد آرا و افكار متغير هستيم و دست يافتن به وحدت كلام برعهده خواننده گذاشته شده. از اين رو به درستى مشخص نشده كه اثر كوئيلو از چه جنبه اى به آثار يونگ شباهت دارد.
در داستان مولوى انسان در تقابل با طبيعت و در مقابل خود قرار مى گيرد و آن ماجرا را به ياد مى آورد كه «اى قوم به حج رفته كجاييد»
يونگ پيرامون روانشناسى دينى نيز نظريات پراكنده اى را مطرح كرده و گمان مى رود اثر كوئيلو از اين جنبه شباهت هايى با گفته هاى يونگ داشته باشد.
در واقع يونگ از طريق اسطوره و دين قصد دارد روح انسان را شناسايى كند و تمامى پديده هاى فوق را برگرفته از روح و درون انسان نشان دهد.
او عملاً از اين گونه مسايل تعبيرى روانشناختى مى دهد و معتقد است ضمير ناخودآگاه انسان نيز به شكل نمادها پديدار مى گردد و شناخت نمادها امر ضرورى است. با شناسايى نمادها مى توان وحدت وجودى انسان را تثبيت و او را هدايت كرد.
نمادها طبق نظر يونگ حكم جلوه هاى طبيعى ماهيت، حيات، حركات و قوانين ناآگاهند. او معتقد است خداوند از طريق كردوكار ضمير ناخودآگاه انسان را به خود انسان نشان مى دهد.
ساختار و تكنيك داستان:
طرح اين اثر بسيار ساده است. هيچ مضمونى از منظرى جديد و تازه بيان نشده است. سير داستان خطى است. گذشت زمان طولانى است و اين كار توسط راوى انجام مى پذيرد.
يعنى راوى اجازه نمى دهد تا شخصيت هاى داستانى آزادانه نقش آفرينى كنند. همه چيز از زبان او است و نقش اصلى او در هدايت داستان مشهود است. از سويى ديگر داستان از نوع بسته است و خواننده خود به قضاوت نمى نشيند بلكه همه چيز به او القا مى شود.
گزينش شيوه روايتى به سبك و سياق افسانه ها و حكايات كار را براى نويسنده آسان كرده به نوعى كه سخن راوى تحكمى است. هيچ گونه تازگى در ساختار و نوع روايت در اثر ديده نمى شود. تنها حربه نويسنده در اين اثر استفاده از واژگان شعرگونه و توصيف صحنه ها از جنبه رمانتيك است.
مسأله زمان و گذر زمان با يك واژه
داستان فوق به غير از آن كه در قالب افسانه مى گنجد در قالب رمان سرنوشت نيز مطرح است. زندگى شخصيت ها در طول سفر به هم گره مى خورد و وقتى به مقصد مى رسند رمان تمام مى شود و شخصيت ها از هم جدا مى گردند.
نويسنده در بيان مضمون روشن خود مضطرب شده است و گمان مى كند خواننده مضمون رمانش را به وضوح نخواهد فهميد و به همين دليل به توصيف مكرر و تأكيد بسيار مبادرت مى ورزد و به همين دليل طرح داستان بسيار ساده به نظر مى رسد. او عملاً مضمون اثر خود را مثل افسانه ها به صراحت بيان مى كند اما اين كار را يك بار انجام نمى دهد بلكه به طرق مختلف به طرح مسأله مى پردازد.
در استفاده از نماد هم زياده روى شده است. در داستان حضور بى حد و حساب نماد توصيه نمى شود. اما نمادهاى به كار گرفته شده آنچنان پيچيده نيست و تنها راوى به نشانه هايى اشاره دارد كه در داستان حضورى چشمگير ندارند.
پائلو كوئيلو به زعم بسيارى نويسنده اى واقع گرا نيست. قالب داستان او خاصه در كيمياگر به وهم پهلو مى زند و در گروه داستان هاى رمانس جاى مى گيرد.
نويسنده بيشتر انديشه هايش را درباره جهان عرضه مى دارد در صورتى كه نويسنده واقع گرا تأثرات خود را از جهان تجربه عرضه مى دارد.
در اين شيوه جهان متعارف از فاصله اى دورتر ديده مى شود و شكل و رنگ آن با عدسى فلسفه و خيال قابل رويت است. با اين تفاوت كه در اين اثر كوئيلو شبه عرفان را با خيال درهم تنيده. او به جاى آن كه آن چه هست را بازگو كند آن چه بايدباشد را مى گويد. البته ميان واقعيت گرايى و رمانس نقاط اشتراكى هم هست. رمانس كمى از خيال پردازى صرف، واقع گرايانه تر است.
در اين رمان و قالب داستان هاى رمانس، زيبايى و نظم طبيعت برجسته است. البته كتاب فوق در گروه هزل نيست چون هزل به زشتى ها و بى نظمى ها اشاره دارد. در حقيقت عنصر زيباشناسى و نظم طبيعت دو عنصر حياتى اثر را تشكيل مى دهد و شخصيت اصلى داستان ابتدا با جهان پيرامونش هماهنگ نيست اما رفته رفته اين انطباق ايجاد مى گردد. در غير اين صورت جهان او را طرد و بعد نابود مى ساخت.
داستان فوق از آن جا كه گرايش نسبى به مسايل ماجراجويى و خيال پردازى دارد و شخصيت اصلى داستان را براى تصاحب امرى مجهول راهى سفر مى كند در گونه داستان هاى رمزى هم قرار مى گيرد.
توجه به اين مسأله ضرورى است كه در دهه بيست در اروپا به معنويت غيردينى بيش از هر زمان توجه شد. در همان دوران براى آن كه مردم به سمت و سوى معنويت الهى روى نياورند روح اومانيستى حاكم بر دوران را تقويت مى كنند و در پى آن به اشاعه معنويت غيرالهى مى پردازند. حمايت و ترويج تعاليم دون خوان و كاساندلا در همين دوران صورت مى پذيرد. و بدين ترتيب است كه عرفان پائلوكوئيلو نيز از سوى ادبيات استعمار نو حمايت مى شود چرا كه عرفان اويك عرفان سلوك شخصى است و مروج پلوراليسم نسبى گرايى و مدارا با كفر و ظلم است.
لازم به ذكر است كه كوئيلو جداى از طرح مسايل شبه عرفانى اقدام به خلق آثار درخصوص زندگى يك زن فاسد كرده است و با وسواس زيادى به توصيف مراكز فساد در اروپا و بيان روحيات افراد بيمار پرداخته است. جالب اين است كه ناشر آثار كوئيلو از چاپ اين اثر از سوى ناشران ديگر سخت دربيم بوده چرا كه معتقد بوده انتشار اين اثر باعث مى گردد تا وجهه كوئيلو در ايران نابود شود.با تمامى اين اوصاف كتاب ياد شده داراى وجوه مثبت هم است. اين داستان فاقد طرحى پيچيده و ثقيل است. از اين رو عموم مردم به راحتى مى توانند اين گونه آثار را بخوانند و گمان كنند يك داستان تمام عيار عرفانى خوانده اند. در صورتى كه در داستان هاى فلسفى و عرفانى ثقيلى چون «راز فال ورق» گوردور مباحث بسيار پيچيده اى مطرح مى گردد كه عامه مردم قادر به درك آن نيستند. در اين اثر مبانى شبه عرفانى و معنويت غيرالهى بازبانى ساده و در قالبى ساده مطرح گشته است و به همين دليل است كه مخاطبان بسيارى را به سوى خود جلب كرده است. نوع نگاه رمانتيك گونه نويسنده به طبيعت و توجه به عناصر و رويدادهاى حس برانگيز عامل ديگرى است كه داستان را جذاب كرده است. در عين حال كه داستان فوق فاقد عشق مثلثى است كه همواره در ادبيات غرب مورد حمايت قرار مى گيرد.در اين اثر عشق ميان دو نفر به وقوع مى پيوندد و همه چيز به حساب نمى آيد. يعنى عشق اصل اول و آخر داستان نيست بلكه بخشى از زندگى است و به همين دليل است كه سانتياگو به دنبال خواسته خود مى رود و بعدها به دنبال فاطمه مى گردد. جداى از اين، داستان كوئيلو يك حسن ديگر هم داشت و آن اين كه نويسندگان كشور ما با اين اثر فهميدند كه در كشور خود فردى به نام مولوى دارند كه يك داستان كوتاهش اين گونه مى تواند به شهرت جهانى برسد.