پیغام احمد شاملو
بر دوچشم نگران من؟
این چه پیغام پراز رمزپر از رازی است که کشد عربده بی گفتار
این چنین از تک کابوس شبان من؟
خواب سنگین پریشانی ست
لیک اشارت به مجازش نیست
به گمان من.
خواب میبینم چند تن مردیم در ظلمت قیرین شبانگاهی
که به گورستانی بی تاریخ پی چیزی میگردیم.
بیل و کج بیل و کلنگ بی امان در کار است تا ز رازی که به کشفش می کوشیم پرده بردارد.
ناگهان ...... مدخل سردابی ... آنک ...
مشعلی می افرزم می خزم در سرداب و بدان منظر خوف چشم بر میدوزم:
خفته بر چربی و پوسیدگی تیره مغاک پدرانم را میبینم یک یک
مرده و خاک شده ،
استخوانها از گوشت رفته و پاک شده ،
چشم هاشان را می بینم تنها که هنوز زنده است و نگران می گردد
در ته کاسه خشکیده خویش،
من به زانو در می آیم و سر افکنده به زاری می گویم :
"پدران ای پدران !
نگرانی تان از چیست؟
ما خطاهامان را معترفیم.
به مکافات خطاهاست که اکنون این سان سرگردانیم
در زمانهایی مجهول به دیاری پر هول .
وزن زنجیر کمرهامان را می شکند
زخم های تن مان خون می بارد
وچنان باری از خفت مان بر دوش است
که نه اشکی بر چشم توانیم آورد از شرم
و نه آهی بر لب از بیم ...
نگرانی تان از چیست؟
"ما خطاهامان را معترفیم و به جبران خطاهامان می کوشیم"
پدران اما در پاسخ :
با نگاهی از نفرت سوی من می نگرند
- با نگاهی که به آهی می ماند -
و به آرامی در کاسه سر چشمهاشان را می بینم (انگورک چندی از قیر)
که به حسرت می جوشد
می کشد راه و فرو می چکد آهسته به خاک
و به حسرت می ماسد ..... و تمام !
همه رویایم این است.
شاید این رویا اخطاری باشد.
شاید این رویا می گوید کفاره نادانی ما چنان سنگین است که به جبرانش دیری باید هر زمان منتظر فاجعه ئی دیگر باشیم.
من نمی دانم تعبیرش چیست
یا اشارت به چه دارد ، اما
همه زندگی من شده این تلخ
این کابوس
این تکرار !
-----قطره ها باید آگاه شوند که به همکوشی -بی شک- می توان
بر جهت تقدیری فایق شد.
بی گمان نا آگاهی ست آنچه آسانجو را وا می دارد که سراشیبی را نام بگذارد تقدیر و مقدر را چیزی پندارد که نمی یابد تغییر ! --------